کلیدی از زر. کلیدی آراسته به زر. کلیدی زرنگار و زرنشان: نبینی کزین قفل زرین کلید به تاریکی آرند جوهر پدید. نظامی. ز فرمان او سر نباید کشید کجا رای او هست زرین کلید. نظامی (از آنندراج)
کلیدی از زر. کلیدی آراسته به زر. کلیدی زرنگار و زرنشان: نبینی کزین قفل زرین کلید به تاریکی آرند جوهر پدید. نظامی. ز فرمان او سر نباید کشید کجا رای او هست زرین کلید. نظامی (از آنندراج)
آنکه کلاه زرین داشته باشد. با کلاه زرین. با کلاه طلائی. (آنندراج). با کلاه زرین. با کلاه طلائی. دارندۀ کلاهی از زر، پیشخدمت حضور پادشاه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). نوعی از غلامان و چاکران. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مقامی بلند در میان سپاهیان و دربار پادشاهان قدیم ایران: سپاه انجمن شد بدرگاه شاه ردان و بزرگان زرین کلاه. فردوسی. بزرگان و خویشان کاووس شاه دلیران و گردان زرین کلاه. فردوسی. خروشی برآمد ز پیش سپاه که ای نامداران زرین کلاه. فردوسی. اندر این کعبه که از ایوان کسری برتر است آنچنان بادا که هم در دولت جاوید شاه اختران را خدمتی بینند و مه را پیش رو چرخ را سیمین کمر خورشید را زرین کلاه. سیدحسن غزنوی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ، دارای کلاهی که در آن رشته های زر بکار برده باشند: ساقیان زرین کلاه. (فرهنگ فارسی معین). خاتونی که عصابۀزرین بر سر نهد. (ناظم الاطباء) ، کنایه از خورشید. (از برهان). به مجاز، بر آفتاب اطلاق کنند. (آنندراج). آفتاب. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
آنکه کلاه زرین داشته باشد. با کلاه زرین. با کلاه طلائی. (آنندراج). با کلاه زرین. با کلاه طلائی. دارندۀ کلاهی از زر، پیشخدمت حضور پادشاه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). نوعی از غلامان و چاکران. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). مقامی بلند در میان سپاهیان و دربار پادشاهان قدیم ایران: سپاه انجمن شد بدرگاه شاه ردان و بزرگان زرین کلاه. فردوسی. بزرگان و خویشان کاووس شاه دلیران و گردان زرین کلاه. فردوسی. خروشی برآمد ز پیش سپاه که ای نامداران زرین کلاه. فردوسی. اندر این کعبه که از ایوان کسری برتر است آنچنان بادا که هم در دولت جاوید شاه اختران را خدمتی بینند و مه را پیش رو چرخ را سیمین کمر خورشید را زرین کلاه. سیدحسن غزنوی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). ، دارای کلاهی که در آن رشته های زر بکار برده باشند: ساقیان زرین کلاه. (فرهنگ فارسی معین). خاتونی که عصابۀزرین بر سر نهد. (ناظم الاطباء) ، کنایه از خورشید. (از برهان). به مجاز، بر آفتاب اطلاق کنند. (آنندراج). آفتاب. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
دهی از دهستان گیل خواران است که در بخش مرکزی شهرستان قائمشهر و ده هزارگزی شمال خاوری جویبار واقع است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی از دهستان گیل خواران است که در بخش مرکزی شهرستان قائمشهر و ده هزارگزی شمال خاوری جویبار واقع است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)